چکیده:
یکی از الطاف الهی به انسان عقل و قوه ی تفکر است، که در پرتو آن به علم و معرفت دست پیدا می کند و دیگر این که حس کنجکاوی و شناخت بهتر جهان و دست یابی به زندگی آسان، عامل ایجاد تمدن بشری است.
در این مقاله پس از تبیین معنای علم، مشخص می شود که مراد از علم در این بحث علوم تجربی، اعم از طبیعی و انسانی، است. و بعد از آن به ذکر معنا و مفهوم تمدن و فرهنگ و تفاوت بین این دو می پردازد و به این نکته هم اذعان دارد که تمدن و فرهنگ در یکدیگر تأثیر و تأثر متقابل دارند، و فرهنگ زیربنای تمدن به شمار می آید، ولی با این حال، به تعبیر استاد مطهری، علم با فرهنگ مساوی نبوده و با آن فرق ها دارد.
(صفحه 34)
نکته ی اساسی، که این مقاله به آن می پردازد، این است که اسلام خود سازنده ی فرهنگ و تمدن است و علم و دانش پایه ی اصلی این فرهنگ و تمدن غنی است.
استاد شهید، زنده نگاه داشتن دین را به اقامه ی فرهنگ اسلامی دانسته و بیان می کند که فرهنگ اسلامی دارای یک روح خاص می باشد و از اصالت و شخصیت مستقل و از حیات ویژه ای برخوردار است. وی عامل این حیات را توصیه های مؤکد قرآن کریم و روایات درباره ی علم و فراگیری آن دانسته است. به تعبیر ایشان، یکی از دلایلی که تمدن و فرهنگ اسلامی به سرعت بالید و رشد کرد، همین توصیه ها و نیز این که در راه یادگیری علم و فنون تعصب نمی ورزیدند، و علم و دانش را در هر کجا و نزد هر کسی بود فرا می گرفتند، می باشد.
سپس استاد به نمونه هایی از توصیه ها، چه در قرآن کریم و چه در روایات، و این که به فراگیری علم تشویق کرده و جهل و نادانی را مذمت کرده اند پرداخته است. و در پایان بیان می شود که چرا با این که اسلام سفارش فراوانی به علم نموده است، این حقیقت در جامعه ی اسلامی متروک مانده است.
واژگان کلیدی:
علم، تجربی، فرهنگ، تمدن، فرهنگ اسلامی، قداست علم.
چیستی علم 1
واژه ی علم، مشترک لفظی است و در معانی متعددی به کار رفته است:
1 ) کاربرد علم در مقابل جهل، که بر همه ی دانستنی ها، اعم از تصورات و تصدیقات علوم حصولی و علوم حضوری، علوم عقلی، حسی و شهودی و نقلی، تک گزاره ها یا رشته های علمی اطلاق می شود.
2 ) علم به معنای قطع و یقین که متعلق آن گزاره هایی است که مورد یقین آدمی
(صفحه 35)
باشد؛ اعم از این که آن گزاره ی یقینی، صادق و مطابق با واقع باشد یا کاذب و خلاف واقع بوده باشد. علم در این کاربرد، مقابل شک و ظن و وهم قرار دارد.
3 ) علم به معنای نظام و سیستمی از گزاره های حصولی - که با روش های مختلف کسب معرفت به دست آمده اند - است؛ مانند علوم تجربی، فلسفی، تاریخی، عرفانی، ادبی و...
4 ) علم به معنای نظام و سیستمی از گزاره های حصولی - نه حضوری - که با روش حسی و تجربی، طبیعی و انسانی، کسب می شود. در این اطلاق فقه، اصول، کلام، فلسفه، عرفان و علوم ادبی و تاریخی، علم به شمار نمی آیند. (مصباح یزدی، 1379 ، 1/21-9)
علوم تجربی به لحاظ های مختلفی تقسیم شده است. به لحاظ موضوع و متعلق، به انسانی و طبیعی منشعب شده است. علوم و معارفی که متعلق شناسایی و مطالعه ی آن ها، رفتارهایی فردی و جمعی، ارادی و غیرارادی، آگاهانه و غیرآگاهانه ی انسانی باشد، علوم تجربی انسانی نام دارند. این دسته از علوم که شامل روان شناسی، جامعه شناسی، علوم سیاسی، علوم تربیتی و اقتصاد و مدیریت می شود، از ویژگی تجربی بودن و نظم تجربه پذیر برخوردارند. البته شایان ذکر است که علوم انسانی با روش های دیگری از جمله روش عقلی، شهودی و نقلی نیز تحقیق پذیرند و علوم انسانی، فلسفی، عرفانی و دینی را شکل می دهند؛ و اما علومی که متعلق شناسایی آن ها رفتار و پدیده های غیرانسانی است و در قالب های کمیت پذیر و نظم تجربی قرار می گیرند، علوم تجربی طبیعی نامیده می شوند؛ مانند فیزیک، شیمی، زیست شناسی و... (خسروپناه، 1381 ، 37)
استاد شهید مطهری درباره ی چیستی علم می فرماید:
بینش وسیع و گسترده ی انسان درباره ی جهان محصول کوشش جمعی بشر است که در طی قرون و اعصار روی هم انباشته شده و تکامل یافته است. این بینش که تحت ضوابط و قواعد و منطق خاص درآمده نام «علم» یافته است. علم به معنی اعم - یعنی مجموع تفکرات بشری درباره ی جهان، که شامل فلسفه هم می شود - محصول کوشش جمعی بشر است که نظم خاص منطقی
(صفحه 36)
یافته است. (مطهری، 1372 ، 2/24)
استاد در یادداشت های خود به نقل از کتاب جدال با مدعی در تعریف علم می نویسد:
علم سیستمی است از فرضیه ها و نتایجی که از آن ها، یا در پرتو تجربه و یا بر بنیاد اصول منطق، گرفته می شود. (مطهری، 1381 ، 6/324)
در توضیح تعریف فوق استاد می نویسد که، اصل، قضیه ای است که ما آن را می پذیریم و امکان خطابودنش را تصدیق نمی کنیم و فرضیه قضیه ای است که ما آن را می پذیریم و امکان خطابودنش را نیز تصدیق می کنیم. (همان)
جزمی نبودن علم
استاد به نقل از کانت می نویسد:
همه ی قضیه ها (فرضیه ها)ی علمی در معنی این جور بحث می شوند که تا آنجا که ما می دانیم ... یا تا آنجا که تجربه نشان داده است ... و تجربه ممکن است در آینده به ما نشان بدهد که آنچه ما به عنوان فرضیه علمی پذیرفته بودیم خطا است. (همان، 324)
بنابر این در علم هیچ کلامی، کلام آخر نیست و علم همیشه به بنیادهای خودش شک می کند و پیش روندگی علم هم از همین جاست.
علم از دو سو به ندانستن می رسد؛ یعنی علم در حقیقت دانسته های ماست میان دو ندانستن. علم نه می داند جهان از کجا آمده و نه می داند که جهان به کجا می رود. پوزیتیویست های منطقی، و پیش از آن ها کانت، به ما نشان داده اند که پرسش های «جهان از کجا آمده و به کجا می رود؟» اصلاً از نوع پرسش های علمی نیستند. (همان، 325)
استاد در توضیح می فرماید:
علمی نبودن به دو معناست؛ یکی به معنی بی معنی بودن، مثل پرسش از این که «آغاز عالم در شب بود یا در روز؟»، که در اینجا نقص در ناحیه ی پرسش است. دیگر به معنی ناتوانی علم برای پاسخ گویی به یک پرسش با معنی، و
(صفحه 37)
در اینجا معنی دوم صحیح است. (همان، پاورقی، 325)
ارزش نظری و ارزش عملی علم
این که علم تغییرپذیر و بنیادهای آن شکست پذیر است، یک بحث نظری می باشد. اما آنچه ارزش های راستین را تعیین می کند، همیشه عمل است و ما می بینیم که در عمل، علم، انسان را روز به روز پیش تر برده، علم انسان را به جایی رسانده که انسان معاصر با دقیق ترین محاسبه ها موشک را از فلان نقطه ی زمین پرتاب می کند و موشک درست مطابق با پیش بینی های انسان در سر ساعت معین در فلان نقطه ی معین از ماه می نشیند. یعنی تنها از نظر منطقی و در بحث های نظری است که بنیادهای علم شک پذیر است، اما آنچه یقینی بودن روانشناسانه، قاطعیت نسبی و ارزش انکارناپذیر علم را ثابت می کند نتایجی است که انسان از علم در عمل می گیرد. (همان، 328-327)
استاد در توضیح مطالب فوق می نویسد:
اینجا دو مسأله خلط شده است؛ یکی این که علم ارزش عملی دارد و ارزش نظری ندارد، و آنچه مایه ی شگفتی است به قول راسل این است که علی رغم نتایج عملی علم، هر روز جنبه ی نظری اش بی اعتبارتر می شود. به عبارت دیگر علم امروز کم کم ماهیتش تبدیل به قدرت می شود و دیگر علم و کشف نیست. مسأله ی دوم این است که ما از دو وجهه به علم نگاه می کنیم؛ از وجهه ی نظر و از وجهه ی عمل. علم از وجهه ی نظر شک پذیر است و از وجهه ی عمل شک پذیر نیست. و آنچه مطرح است مسأله ی اول است. (همان، پاورقی، 328)
مراد از علم در بحث مورد نظر
در عرصه ی رابطه ی علم و فرهنگ اسلامی، علم به معنای علوم تجربی، اعم از طبیعی و انسانی، در نظر گرفته می شود. و همان طور که بیان شد، علوم طبیعی مانند زیست شناسی، فیزیک، شیمی و... و علوم انسانی مانند روانشناسی،
(صفحه 38)
جامعه شناسی، اقتصاد و... . در نگرش اسلامی، علم به معنای نورانیت و هدایت است که دانشمندان را به فضیلت و شرافت و تقویت ایمان و اعتقاد به یگانگی خداوند و تشدید در خضوع و خشوع می کشاند.
همچنان که قرآن کریم در این به اره می فرماید:
شَهِدَ اللّهُ أَنَّهُ لا إِلهَ إِلاّ هُوَ وَ الْمَلائِکَةُ وَ أُولُوا الْعِلْمِ (آل عمران، 18)
و :
إِنَّ الَّذِینَ أُوتُوا الْعِلْمَ مِنْ قَبْلِهِ إِذا یُتْلی عَلَیْهِمْ یَخِرُّونَ لِلْأَذْقانِ سُجَّداً
... یَبْکُونَ وَ یَزِیدُهُمْ خُشُوعاً (بنی اسرائیل، 109-107 ؛ العاملی، 1369 ، 50)
علم به معنای سر و کار داشتن با پدیده های آزمایشگاهی و امور تکنولوژی برای دست یافتن به تبیین پدیدارها و کشف قوانین و شرح چگونگی ها، (کارناپ، 1369 ، 20) از خصلت ها و اوصافی همچون مشاهده پذیری یا عینیت2 و آزمون پذیری و پیش بینی رخدادهای آینده و گزینشی و انتخابی بود و فرضیه سازی برخوردار است. (سروش، 1371 ، 21)
فرهنگ3
در تعریف واژه ی فرهنگ اتفاق نظر وجود ندارد، زیرا این واژه از مفاهیم بسیار پیچیده ای است که تاکنون تعریف جامع و روشنی از آن ارائه نشده است.
به عنوان نمونه، استاد محمد تقی جعفری قدس سره در تعریف فرهنگ می نویسد:
فرهنگ عبارت است از شیوه ی انتخاب شده برای کیفیت زندگی، که با گذشت زمان و مساعدت عوامل محیط طبیعی و پدیده های روانی و رویدادهای نافذ در حیات یک جامعه به وجود می آید. (جعفری، 1375 ، 16/223)
و برخی دیگر از میان تعاریف ارائه شده تعریف ذیل را ارائه می دهند:
فرهنگ عبارت است از مجموع مایه های فکری، ارزشی، آداب و سنن که در رفتار اجتماعی انسان اثر می گذارد و این مجموعه خود دارای عناصر
(صفحه 39)
متعدد است. (علی بابایی و آقایی، (بی تا)، 459)
استاد شهید مطهری قدس سره هم به نوعی تعریف فوق را برگزیده است، ایشان می نویسد:
فرهنگ مجموعه ی اندوخته های معنوی، فکری، روحی، عقلی، اخلاقی و اجتماعی یک قوم است. (مطهری، 1381 ، 6/405)
تمدن4
واژه ی دیگری که در کنار فرهنگ به کار برده می شود، تمدن است. در این که تمدن به چه معناست نیز اتفاق نظر وجود ندارد. استاد محمد تقی جعفری در تعریف تمدن می نویسد:
تمدن عبارت است از برقراری آن نظم و هماهنگی در روابط انسان های یک جامعه که تصادم ها و تزاحم های ویران گر را منتفی ساخته و مسابقه در مسیر رشد و کمال را قائم مقام آن ها بنماید، به طوری که زندگی اجتماعی افراد و گروه های آن جامعه موجب بروز و به فعلیت رسیدن استعدادهای سازنده ی آن باشد. (جعفری، 1375 ، 16/4-233)
و در جای دیگر استاد جعفری تعریف زیر را از تمدن ارائه می دهد:
تمدن عبارت است از تشکل هماهنگ انسان ها در حیات معقول با روابط عادلانه و اشتراک همه ی افراد و گروه های جامعه در پیشبرد اهداف مادی و معنوی انسان ها در همه ی ابعاد مثبت. (جعفری، 1375 ، 5/161)
تفاوت فرهنگ و تمدن
استاد شهید مطهری در فرق تمدن و فرهنگ می نویسد:
تمدن، جهانی است و فرهنگ ملی است. (مطهری، 1381 ، 6/404 و 1372 ، 44)
از دیگر فرق های تمدن و فرهنگ عبارتند از :
1 ) فرهنگ نشان گر معلومات و خواسته ها و آرمان های یک جامعه است، در
(صفحه 40)
صورتی که تمدن بیان گر فعالیت عوامل اصیل حیات فردی و اجتماعی است. بر همین اساس است که تمدن ها به طور طبیعی به جوامع مختلف راه می یابند، اما انتقال فرهنگ ها از جامعه ای به جامعه دیگر به طور طبیعی نبوده، نیاز به قدرت فرهنگ غالب یا ضعف فرهنگ مغلوب دارد.
2 ) اگر عوامل به وجود آورنده ی یک فرهنگ از میان بروند، پویایی آن فرهنگ نیز از میان خواهد رفت و فقط نمودی از آن باقی خواهد ماند، در صورتی که تمدن ها به دلیل وابستگی شدید به عوامل اصیل حیات هرگز دچار رکود نمی شوند. در واقع ایستایی یک تمدن موجب سقوط آن تمدن می شود.
3 ) در طول تاریخ، فرهنگ های گوناگون به وجود آمده اند، به طوری که به شماره ی اقوام و مللی که تاکنون پا به عرصه ی وجود گذارده اند، فرهنگ هایی به وجود آمده است و برخی از آن ها نیز از میان رفته اند، اما تمدن هایی که در طول تاریخ پیدا شده اند، حداکثر بیست و یک تمدن می باشد. (نصری، 1376 ، 372-373)
تفاوت های فرهنگ با علم
استاد شهید مطهری، درباره ی تفاوت علم و دانش با فرهنگ، می نویسد:
چهار فرق در کار است. اولین فرق این است که علم به هر شعبه از اطلاعات بشر گفته می شود، مثلاً علم حساب، هندسه، فیزیک، شیمی، نحو، صرف، تفسیر، فقه، اصول و غیره. ولی فرهنگ یک مجموعه است که شامل علوم، فلسفه ها، ذوقی ات، هنر، صنعت و غیره می شود. ثانیا فرهنگ به صورت یک پیکر است، نه یک مجموعه ی متفرقه، مجموعه ی متفرقه آن گاه به صورت یک فرهنگ درمی آید که روح واحد بر آن حکم فرما باشد، ثالثا فرهنگ به همین دلیل برای همه ی مردم علی السویه نیست. اختصاص به مردمی دارد که روح آن فرهنگ را داشته باشند. رابعا علم وصفشی ء به حال نفس است و فرهنگ وصفشی ء به حال موصوف ها یعنی انسان ها (مطهری، 1381 ، 6/407-406).
(صفحه 41)
نقل و انتقال تمدن و فرهنگ بشری
استاد شهید می فرماید:
تمدن و فرهنگ بشری در یک جا ثابت نیست؛ نقل و انتقال دارد. تاریخ نشان می دهد که در طول این چند هزار سالی که بشر موفق به تشکیل تمدن و ایجاد فرهنگ شده است، در هر دوره ی صد ساله، دویست ساله، پانصد ساله یا هزار ساله، یک نقطه ی زمین، یعنی یک گروه از بشر، یک نژاد از بشر، یک ملت از بشر، مشعل دار تمدن و فرهنگ بشری بوده، بعد مثل خورشید که در یک جا مدتی هست بعد غروب می کند، آن جایی که روز بوده شب می شود و جای دیگر روز می شود، کم کم این تمدن و فرهنگ از آنجا غروب کرده و در جای دیگری طلوع کرده است. آنجا هم دویست سال، پانصد سال یا هزار سال بوده باز غروب کرده و در جای دیگری طلوع کرده است. معنایش این است که اقوام بشری از نظر تمدن و فرهنگ، اعتلا و انحطاط دارند. هر قومی یک دوره ای دوره ی اعتلای تمدن و فرهنگ اوست. بعد نوبت انحطاط و تنزل تمدن و فرهنگ او می رسد.
تاریخ نشان می دهد یک وقتی چین مرکز تمدن و فرهنگ عالم بوده است. زمانی مصر، یک وقتی ایران، زمانی بابل و یک وقتی جای دیگر. در دوره های نزدیک ما یک وقتی بغداد که مرکز تمدن اسلامی بوده، چنین بوده است و زمانی اندلس. در دوره ی اسلامی مدتی مصر [مرکز تمدن فرهنگ دنیای اسلام] بوده است. ایران خودمان مدتی در دوره ی اسلامی مرکز بوده است. حالا اروپا و آمریکا مرکز تمدن و فرهنگ دنیا هستند. (مطهری، 1380 ، 290)
فرهنگ اسلامی
استاد شهید مطهری قائل اند که اسلام خود سازنده ی فرهنگ است؛ یعنی اسلام خود یک سلسله اندوخته های معنوی آورد که همانا فرهنگ اسلامی است. فرهنگ اسلامی فرهنگ فطری و بشری است. در عین این که از جنبه ی فاعلی
(صفحه 42)
وابسته به قومی خاص است، ولی از جنبه ی کیفی رنگ قوم خاصی ندارد. (مطهری، 1381 ، 6/406-405)
استاد در تفسیر آیه ی شریفه ی «أَنْ أَقِیمُوا الدِّینَ وَ لا تَتَفَرَّقُوا فِیهِ» (شوری، 13) می فرماید:
اقامه ی دین به اقامه ی چیست؟ چه چیز را باید زنده و بپا داشت تا دین بپا باشد؟ آن چیز فرهنگ اسلامی است. یعنی اقامه ی دین به اقامه ی فرهنگ اسلامی است ... (مطهری، 1381 ، 6/406).
به تعبیر استاد:
فرهنگ اسلامی روح خاص و مشخصات خاصی دارد که باید بشناسیم، یعنی این که التقاطی نیست. شخصیت دارد و از روح و حیات ویژه ای برخوردار است، استمرار فرهنگ های پیشین هم نیست. (همان، 408)
استاد در توضیح می نویسد:
فرهنگ اسلامی خود یک فرهنگ ویژه و خاصی است در میان فرهنگ های جهان، با یک روح خاص و یک سلسله مشخصات مخصوص به خود، برای این که یک فرهنگ را بشناسیم که: «آیا اصالت و شخصیت مستقل دارد و از روح و حیات ویژه ای برخوردار است و یا صرفا التقاطی است از فرهنگ های دیگر و احیانا ادامه و استمرار فرهنگ های پیشین است؟»، لازم است انگیزه های حاکم بر آن فرهنگ، جهت و حرکت، آهنگ رشد، و همچنین عناصر برجسته ی آن را زیر نظر بگیریم. اگر فرهنگی از انگیزه هایی ویژه برخوردار باشد؛ جهت و حرکت مخصوص به خود داشته باشد؛ آهنگ حرکتش با آهنگ حرکت سایر فرهنگ ها متفاوت باشد؛ عناصر ویژه ای وارد کند و آن عناصر برجستگی خاصی داشته باشد؛ دلیل بر این است که آن فرهنگ اصالت و شخصیت دارد.
بدیهی است که برای اثبات اصالت یک فرهنگ و یک تمدن، ضرورتی ندارد که آن فرهنگ از فرهنگ ها و تمدن های دیگر بهره نگرفته باشد، بلکه چنین چیزی ممکن نیست. هیچ فرهنگی در جهان نداریم که از
(صفحه 43)
فرهنگ ها و تمدن های دیگر بهره نگرفته باشد، ولی سخن در کیفیت بهره گیری و استفاده است.
یک نوع بهره گیری آن است که فرهنگ و تمدن دیگر را بدون هیچ تعرض در قلمرو خودش قرار دهد. اما نوع دیگر این است که از فرهنگ و تمدن دیگر تغذی کند؛ یعنی مانند یک موجود زنده آن ها را در خود جذب و هضم کند و موجودی تازه به وجود آورد.
فرهنگ اسلامی از نوع دوم است. مانند یک سلول زنده رشد کرد و فرهنگ های دیگر را از یونانی و هندی و ایرانی و غیره در خود جذب کرد و به صورت موجودی جدید، با چهره و سیمایی مخصوص به خود، ظهور و بروز کرد و به اعتراف محققان تاریخ فرهنگ و تمدن، تمدن اسلامی در ردیف بزرگ ترین فرهنگ ها و تمدن های بشری است. (مطهری، 1372 ، 1/20-19)
مذهب و پایه گذاری فرهنگ نوین بشری
مذهب - آن هم مذهبی مانند اسلام - بزرگ ترین رسالتش دادن یک جهان بینی، براساس شناخت صحیح از نظام کلی وجود بر محور توحید، و ساختن شخصیت روحی و اخلاقی انسان ها براساس همان جهان بینی و پرورش افراد و جامعه بر این اساس است، که لازمه اش پایه گذاری فرهنگی نوین است که فرهنگ بشری است، نه فرهنگ ملی.
این که اسلام، فرهنگی به جهان عرضه کرد که امروز به نام «فرهنگ اسلامی» شناخته می شود، نه از آن جهت بود که هر مذهبی کم و بیش با فرهنگ موجود مردم خود در می آمیزد. از آن متأثر می شود و بیش و کم آن را تحت تأثیر خود قرار می دهد؛ بلکه از آن جهت بود که فرهنگ سازی در متن رسالت این مذهب قرار گرفته است. رسالت اسلام بر تخلیه ی انسان ها از فرهنگ هایی که دارند و نباید داشته باشند، و تخلیه ی آنها به آنچه ندارند و باید داشته باشند، و تثبیت آن ها در آنچه دارند و باید هم داشته باشند. مذهبی که کاری به فرهنگ های گوناگون
(صفحه 44)
ملت ها نداشته باشد و با همه ی فرهنگ های گوناگون سازگار باشد، مذهبی است که فقط به درد هفته ای یک نوبت در کلیسا می خورد و بس. (مطهری، 1372 ، 66)
نقش قلم و بیان در شکل گیری فرهنگ و تمدن بشری
استاد شهید بیان می کند که:
این «بیان» و «قلم» دو چیزی است که اگر انسان در این ها دقت نکند، شاید مثلاً بگوید خدا به انسان فرش داده، خدا به انسان نعمت بیان هم داده است؛ خدا به انسان نعمت خندیدن داده، نعمت بیان کردن هم داده است. از زمین تا آسمان متفاوت است. اگر بیان و قلم نبود انسان تا دامنه ی قیامت همان وحشی اولیه بود؛ محال بود - به اصطلاح امروز - فرهنگ و تمدن به وجود بیاید. چون فرهنگ و تمدن محصول تجارب بشر است. با بیان، انسان آنچه را که تجربه می کند و می آموزد، به همزمان های خودش منتقل می کند. قلم هم این خاصیت را دارد. با قلم آنچه که یک نسل آموخته و نسل های گذشته آموخته اند و به این نسل منتقل شده، ثبت می شود و برای نسل های دیگر باقی می ماند که نسل های دیگر از آنجا که نسل گذشته به آنجا رسانده است این بار را به دوش می گیرد و حرکت می کند و الا اگر بنا بود که هر نسلی [از نقطه اول شروع کند به جایی نمی رسید].
یک صنعت ساده، مثل صنعت بنایی، را در نظر می گیریم. اگر اولین کسی که شروع می کند به کار بنایی و چهل سال هم بنایی می کند، تجاربش را با خودش به گور ببرد، بعد یک نفر دیگر از نو بخواهد شروع کند، این [صنعت] تا قیامت به جایی نمی رسد. همین طور است علوم. آن هایی که اولین بار، مثلاً علم حساب را کشف کردند، ابتدا مثلاً چهار عمل اصلی را به دست آوردند. اگر بشرهای بعد هم می آمدند از همان جا شروع می کردند، باز هم به همان نقطه ی آن ها رسیده بودند. ولی در اثر بیان و قلم، هم علم انسان، آموخته های انسان، تجربیات انسان به همزمان های خودش توسعه پیدا
(صفحه 45)
می کنند و هم برای نسل های دیگر باقی می ماند. پس عَلَّمَهُ البَیانَ (الرحمن / 4)؛ و همچنین وَ عَلَّمَ بِالْقَلَمَ (علق / 4)؛ مساوی است با این که فرهنگی و تمدنی به بشریت عنایت فرمود.
:: بازدید از این مطلب : 365
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0