از کوه بالا رفت . شقایق های وحشی در دسترس نبودند با احتیاط جلو رفت و دسته ای شقایق های سرخ را چید کوله بارش سنگین بود. به سختی از کوه پاین آمد پوتینش سوراخ شده بود .
کم کم هوا داشت تاریک میشد که به سنگر ها نزدیک شد .به سمت سنگر خودشان حرکت کرد . صدایی ملکوتی را شنید که روحش را به پرواز در آورد .
با خوشحالی پرده سنگر را کنار زد ولی ناگهان صدای انفجاری را شنید، که کسانی را میدید که آنها در اعملیات شهید هده بودند حالا فهمید که شید شده است.