به نام خدا
v ازکوه بالارفت شقایق های وحشی دردسترس نبودند. بااحتیاط رفت ودسته ای ازشقایق های سرخ
v راچید.کوله بارش سنگین بود.به سختی ازک
v وه بائین امد.کف بوتینش سوراخ شده بود
v کم کم هواداشت تاریک می شد که به سنگرهانزدیک شد. به سمت سنگرخودشان حرکت
v کرد.صدای ملکوتی راشنید کهروحش رابه بروازدراورد.
v باخوشحالی برده ی سنگرراکنارزدولی ناگهان
v
دیدکه نمیتواند نمازش رابخواند چون دست وبایش کمی زخمی شده بود
- ووضوبراو باطل است.بسیارناراحتشدوبرگشت
- به سنگر
-
اماناگهان فرشته ای به اوگفت:اشکالی ندارد تومی توانی
روزدیگر نمازت رابخوانی حالا دیگر اوارام شده بود
وهمین طور خوشحال
:: بازدید از این مطلب : 146
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0